سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که کرده وى او را بجایى نرساند نسب او وى را پیش نراند . [نهج البلاغه]
من یک انسان هستم
 || مدیریت  ||  زهرا  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||  Atom  ||
بعد این همه وقت

زهرا :: شنبه 87/8/11 ساعت 5:7 عصر

بالاخره تونستم آپ کنم. نمی دونم این دو ماهو چطور گذروندم. کلی چیز هست که باید بگم. ممکنه یه آپ کاملا طولانی بشه. خیلی دوست دارم کلشو بخونید ولی اگرم نخوندید نظر بدید. نظر خیلی مهمه واسه کسی که مطلب می نویسه؛خیلی

1

دوباره مدرسه،دوباره بچه ها،دوباره درس،دوباره کلی ماجرا و زندگی کاملا مستقلی از خونواده. دوباره نگاه های زیرچشمی. دوباره حرفای آروم ته کلاس. دوباره...(خیلی کلیشه ای شد)

دلم نمی خواد دختر بدی باشم توی مدرسه. ولی همه ی آدما دوس دارن لج کسایی رو که ازشون بدشون میاد دربیارند. خب منم دوس دارم دیگه.

حس نوشتن ندارم. هر وقت چیز زیادی برای تعریف کردن داشته باشی نمی تونی حتی یه کلمه رو درست بگی. مسخره م نکنید یه ماهه ننوشتم و می دونم سبکم به طرز فجیعی بد شده.

2

خونه مونو عوض کردیم. یه جای جدید همیشه خوبه حتی اگه به تنهایی جای بدی باشه. خونه ی جدید ما بد نیست. بزرگتره ولی من از محله ش خیلی خوشم نمیاد. سرویس دقیقا سر کوچه وایمیسته و من اصلا نمی تونم پیاده روی کنم. احساس می کنم محله مون یه حس عجیبی داره. مثل بچه های ته تغاری که کسی بهشون توجه نمی کنه و در سکوت بزرگ میشند. خیلی بده آدم راجع به محل زندگیش این نظرو داشته باشه؟

3

یه دوس پیدا کردم که از دیوونگی زده رو دست خودم. پنج ماه از من کوچکتره ولی دومه. اسمش شبنمه(شبی) خیلی خوبه یکی رو داشته باشی که مثل خودت باشه. راستش واقعا دیگه داش حالم از زندگی به هم می خورد. آدم نمی تونه با کسی که زیاد مثل خودش نیست راحت باشه.

4

مثل اینکه قرار نیست آپ طولانی ای بکنم. چیزی نیست که بگم. فقط اینکه بروبچ(ز) دعا کنید. داستانم پارسال رفت مرحله کشوری جشنواره خوارزمی ولی رتبه نیاورد. دوستم می گفت می خوان یه مراسم بگیرند واسه برگزیده های استانی(لابد منم هستم دیگه) دعا کنید بگیرند جلو در و همسایه ضایع نشیم.

5

چند تا شعر گفتم ولی از بس ضایعند روم نمیشه بنویسم. ولی چون نمی خوام آپم خالی تر از این باشه یکیشو میذارم. یادتون نره راجع به شعرم نظر بدید.

  

روزها،کند می روند و برگ ها همیشه زرد می شوند

بی وجودتو تمام لحظه های خوب هم شبیه دردمی شوند

در کدام جاده پا گذاشتی ، عزیز من!

بی تو شانه های من چه زود سرد می شوند

 

چشم های خسته ام به انتهای راه خیره مانده اند

نه من،که چشم های دیگری هم از زمانه طردمی شوند

عشق شد وجود من برای تو ، فقط تو بودی ای عزیز!

بیا نگاه کن که روز های دوریت چگونه زوج وفردمی شوند

 

یگانه ام، دوباره باش، خواهشی عظیم نیست بودن دوباره ات

نگاه کن به برگ های دسته های گل، مدام گرد می شوند

قانعم به یک نگاه تو ، برای لحظه ای مرا ببین فقط

و گرنه آه های این گلو بدون گرمی دوباره سرد می شوند

.                              

یه دبیر حسابان داریم ناجور و به شکل کاملا فجیعی آدم گیریه. امروز داشتیم تمرین حل می کردیم و منم طبق معمول داشتم با این زهرا بغل دستیم حرف می زدم. ماشین حسابم دستم بود.(قبلش حوصله م سر می رفت کلی باهاش ور رفته بودم) همچنان ماشین حسابو توی دستم می چرخوندم و حرف می زدم که یه دفعه خانوم گفت:(( شما چرا ماشین حساب دستته؟)) یه لحظه کپ کردم. آخه به تو چه عشقم می کشه ماشین حساب دستم باشه. گفتم :(( همین طوری)) گفت:(( بذار تو کیفت لازم نداری که)) می خواستم پاشم یکی بزنم تو گوشش. باور کنید بعدشم که سر یه سوال ماشین حساب لازم بود من می ترسیدم در بیارم ماشین حسابمو.(قابل توجه:این شعرو سر زنگ حسابان گفتم.)

 یادتون نره راجع به شعرمم نظر بدید. به قیافه ش نگاه نکنید دوستام میگند قشنگ


نوشته های دیگران()


همه

بازم زندگی
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
من یک انسان هستم
زهرا
وبلاگ قبلیمو هک کردن. دیگه حس می کنم گذشته ای ندارم. امیدوارم اینجا بتونم دوباره بسازمش
Link to Us!

من یک انسان هستم

Hit
مجوع بازدیدها: 6241 بازدید

امروز: 9 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Day Links
یک تکه آسمان [87]
وادی [23]
[آرشیو(2)]


Archive


درددل
شعر

links
من و تو

Submit mail