دلم می خواد چیزی بنویسم اما نمی دونم چی. ناراحت نیستم. نا امید نیستم. حتی دلم هم نگرفته. بی احساسی داره منو می کشه. این رمضون یه جوریه. پریروز بعد از ظهر دوباره قرآن گرفتم دستم. نمی دونم بعد از چند وقت . نشستم از اولش شروع کردم به خوندن. خدای من... چقدر قشنگ بود. هی به ساعت نگاه می کردم می گفتم پنج دقیقه دیگه بلند میشم بعد می دیدم نه نمی تونم دل بکنم. عجب لحظه هایی بود. می دونم دیگه هیچ وقت تکرار نمی شن.
این بی احساسی مثل اینکه نمی خواد تموم شه. چکارش کنم خودم هم نمی دونم. هیچ حسی به اطراف ندارم. هیچ حسی به مدرسه ندارم. به دوستام ندارم. مرده متحرک به من میگن. شایدم البته نباشم. واقعا نمی دونم چمه.
دنبال یه فرصت می گردم مال دوباره قرآن خوندن. دعا کنید پیش بیاد.
