سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عمل کننده بی بصیرت، مانند رونده دربیراهه است . هر چه تندتر رود از مقصد دورتر شود [امام صادق علیه السلام]
من یک انسان هستم
 || مدیریت  ||  زهرا  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||  Atom  ||
بازم زندگی

زهرا :: جمعه 87/9/15 ساعت 12:39 عصر

 

خب برو بچ (من نمی دونم چرا میگن بروبچز هر وقت دلیلشو فهمیدم می نویسم بر و بچز)

می دونم دیر کردم ولی قابل توجه این که از این به بعد اگه هفته ای یه بار آپ کنم هنر کردم. واقعا فکر نمی کردم سوم ریاضی بودن این قدر سخت باشه. صبح تاشب بنویس و بخون آخرشم نمره هات یکی از یکی درخشان تر میشند. باور کنید شدم یه بچه خرخون به معنای واقعا(راستش باور نکنید اون قدرام بچه خرخون نیستم فقط بیشتر می خونم)

خب حالا بریم سراغ زندگی. شانسو حال کنید تازه داشتم با این شبی حال می کردم که طفلک افسرده شد رفت. حالا چند روزه دارم رو مخش کار می کنم. وضعش بدجور خرابه. فکرشو بکن میگه از خدا می ترسه

می ترسه!

من با اینکه کلی گناه کردم توی عمرم ولی خدا رو دوس دارم. خیلی دوسش دارم. آخه اگه اون نباشه وقتی گریه می کنم و همه ی عالم و آدم به دلیلای مزخرفی فکر می کنن دل من به چی خوش باشه. اینا رو به شبی میگم و مسخره م می کنه. تازه چند وقته عاشق فروغ شده. من دعواش می کنم ولی خونشون نیستم که نذارم فروغ بخونه. حالا قراره یه وب بزنه امیدوارم حالش بهتر شه. قبلا به خودم نگا می کردم به این نتیجه می رسیدم که زندگی سخته حالا شبی واسم شده آینه ی دق.

خب اینم ولش کن.

خیلی بده من  یک عالمه چیز می نویسم و بعد همشونو باید یه دفعه آپ کنم. مجبورم شماره بذارم براشون دیگه. هر کدومشون جدا جداس.

اینم ولش کن

راستی!

بالاخره نمردیم و یه لطفی از جانب این پسرای... دیدیم. امروز بیست و هشت تا کتاب تست از طرف پسرخاله ی گرامی به دستم رسید و باعث شد برای چند دقیقه در جا خشک بشم. خداییش فکر نمی کردم این قدر با معرفت باشه. به خاطر کتابا هم خیلی کف کردم. همشون عالی بودند. هر چند من اینقدر دختر ...ی هستم که عمرا به روش بیارم چنین کاری کرده. فکر کنم بیچاره منصرف بشه و از این به بعد به کسی لطف نکنه ولی خب حقشه کلا پسرا حقشونه. چقدر من قدر شناسم

اینم  ولش کن.

دلم واسه این وبم خیلی تنگ میشه. کاش می تونستم هر روز آن شم ولی مامانم بدجور گیر میده. احساس می کنم دنیام و زندگیم تو هم فرو رفتند مثل خمیر بازی که همه رنگاشو با هم قاطی کنی و بخوای جاش بدی توی یه ظرف کوچکتر از خودش. از هر طرف بخوای فشار بدی طرف دیگه کم میاره. احساس می کنم من اون وسط گیر افتادم. خدایا!

کاش همه چیز تموم شه. کاش یه روز چشمامو باز کنم و ببینم تا شب هر کاری بخوام می تونم بکنم. می تونم تا شب تو خیابونا بچرخم. می تونم صدای آهنگو زیاد زیاد زیاد کنم و داد بزنم داد بزنم داد بزنم برم دیدن یکی و تا شب باهاش حرف بزنم.

کاش...

 نمی دونم الان زیاد میگم چکار می خوام بکنم ولی اون روز که بیاد...

خدایا...

یعنی چی میشه...

من از اون آدما نیستم که فکر می کنن کنکور دیگه آخر همه چیزه. قبول شم دنیا تمومه و موفقم و اینا...

ولی احساس می کنم این همه خوندن واسه کنکور و دانشگاه مثل اینکه توی مسابقه ی بالا رفتن از کوه با موتور شرکت کنی. آدمایی مثل من که حتی اگه رتبه ی یک کنکور بشن عمرا نمی رن شریف ، گازشو می گیرن و میرن بالا بالا بالا و به اون بالا که می رسن،

یه پرش بلند می زنن به سمت هیچ، خدا فقط باید به دادشون برسه. واضحه که هر چی سرعتشون کمتر باشه بهتره براشون...

من از الان دارم خودمو واسه اون سقوط با بیشترین سرعت آماده می کنم. احمقانه س می دونم. ولی فقط منم که می دونم اون ور یه پرتگاهه یا بهتره بگم فقط منم که اهمیت می دم اون ور کوه یه پرتگاهه چون من قراره برم اون بالا. آدمایی که یه طرف کوه پایین وایسادن و نگاه مبی کنن هیچ وقت نمی فهمن.

 

خب اینم از هدف والای من واسه درس خوندن. البته خیلیم بد نیست.و اگه اون وسط از فرط هیبان یادم نره حتما چند تا حرکت نمایشی اون بالا انجام می دم.  

 

بای

 

#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#.#

4/9/87

چی بگم

کاش میشد داد بزنم. کاش میشد این اشکای لعنتی تموم بشند. کاش یکی بود که من براش مهم بودم. کاش آدما فقط از روی کنجکاوی نمی اومدند بپرسند چرا داری گریه می کنی. کاش خدا اینجا بود تا یقه شو بگیرم ببینم اصلا واسه چی منو آورده توی این دنیای مزخرف لجن . دلم می خواد سرش داد بزنم داد بزنم داد بزنم تا بفهمه چقد ازش ناراحتم. دوس دارم داد بزنم و اون تو روم نخنده و نگه دنیا پر از زیبایی هاست...

اه

متنفرم از همه چی متنفرم از این کلیدا که حالا تار شدند حتی اینام نمیذارند من اون طور که دوست دارم گریه کنم. از آدما متنفرم. از آدمایی که منو به بی احساسی متهم می کنند فقط چون دروغ نمیگم. متنفرم ازشون چون ،چون، چون آدمند. چون آدمند و خوشحالند.

خدایا

متنفرم از خودم. از همه. از دوستام. دیگه حتی از مامانم متنفرم. دیگه کسی واسه م نمونده. از خودم بدم میاد وقتی آدما می خوان بگن دوسم دارند و من تو دلم بهشون فحش میدم و مسخره شون می کنم.

دوس دارم برم وسط خیابون دراز بکشم. دوس دارم موهام تو باد تکون بخوره و کسی نگه چرا. دوس دارم منم مثل اون پسره که هر روز صبح می بینمش واسه گنجیشکا سوت بزنم. دوس دارم به هر طرفی که می خوام نگاه کنم کسی فکر الکی نکنه. نمیی خوام پسرا برام مهم باشند چون پسرند. دوست دارم دوسشون داشته باشم چون آدمند. چون مثل من زندگی می کنند.

می خوام باد باشه و من و زمین. آسمون ارغوانی باشه. من وسط یه جای سبز فضا رو ببلعم. می خوام وجود داشته باشم. می خوام بودنم روی چیزا تاثیر بذاره.

...

ته ته تمام این چیزا خداست. همیشه وقتی اعصابم داغونه آخرش این میشه. به همه چیز فحش میدم میدم میدم و آخرش میرسم به خدا. به خدایی که اولش ازش بیشتر از همه عصبانیم. نمی دونم بده یا خوبه که آخرش مجبورم پناه ببرم به خودش. اخه کی غیر از اون می فهمه من چی میگم

لعنت به این زندگی

فقط وقتی می تونم باهاش آروم شم که به این فکر نکنم اصلا چرا منو آورده اینجا

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نوشته های دیگران()


همه

بازم زندگی
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
من یک انسان هستم
زهرا
وبلاگ قبلیمو هک کردن. دیگه حس می کنم گذشته ای ندارم. امیدوارم اینجا بتونم دوباره بسازمش
Link to Us!

من یک انسان هستم

Hit
مجوع بازدیدها: 6191 بازدید

امروز: 0 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Day Links
یک تکه آسمان [87]
وادی [23]
[آرشیو(2)]


Archive


درددل
شعر

links
من و تو

Submit mail